، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

بهار، پرنسس مامان و بابا

هفتمین ماهگرد بهارکم

سلام عزیز دلم. مامان جونی، بهار عمرم ، چه زود داری بزرگ میشی و خوردنی شدی . الان دوتا دندون موشی داری و کلی من و بابا رو ذوق کش می کنی . خیلی بامزه میشینی و من از دور میبینمت و شکر میکنم که همچین فرشته ای خدا بهم داده. عزیزم غذاخور شدی اما خیلی کم اشتهایی امیدوارم همیشه سلامت و خندون باشی. دوست دارم تا عید چهار دست و پا بری زرنگ خانوم من ...
4 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام فرشته ی خدا. بهار عزیزم امروز درست 5 ماه و 16 روزته گلم. چقدر برای دندون اذیتی عزیزم روزها که نمی خوابی و گاهی گریه می کنی شبها هم قبلا 11:30---12 می خوابیدی اما الان به زور حدود 1-----1:30 چقدر از ماشین بدت اومده گلم تو ماشین که می شینی شروع میکنی به گریه و جیغ کشیدن. الهی زودتر خوب شی عزیزم و زودتر دندون موشی ما بشی. منتظرم که بشینی کامل و شروع به سینه خیز رفتن کنی. هرطور باشه این روزها میگذره ، فقط بدون مامانی عاشقته   ...
5 آذر 1394

پنج ماهگی

امشب عجیب دلم هوای شیرخوارگیت را کرده. روزهایی که نهال وجودت با شیره ی وجودم رشد میکند پس به بهانه ی این روزها  ورق می زنم دلنوشته  هایم را .می روم به  روزهایی که ماهگردهایت را میشمرم:   دخترکم! بهار خاتونم! ۵ماهگیت مبارک! پنج ماهگی یعنی پنج ماهه  که من با عطر تن تو به خواب میرم و با نفسهای گرم تو از خواب بیدار میشم. پنج ماهگی یعنی پنج ماهه که من دنیا رو در نی نی چشمهای تو میبینم پنج ماهگی یعنی پنج ماه نخوابیدن و باز عاشقانه و عاشقانه و عاشقانه تو رو در آغوش بوسیدن و بوییدن پنج ماهگی یعنی نه تنها پنج ماه که  پنج هزار ماه شاکر خدا بودن بخاطر فرشته ی نازنینی که من رو لایق داشتن اون دونسته...
9 آبان 1394

تولد، بی خوابی و کولیک

سلام فرشته کوچولوی من . امروز روز 45 بعد از تولدته و درست میشه 1 ماه و 13 روز. عزیزم شبها بیداری و روزها تاحدی خواب. من و بابا و مامانی همه کار میکنیم تا دل کوچیکت که درد میگیره خوب شی اما آروم نمیشی. انواع داروها و دکترها رو تست کردیم . امیدواروم زود زود خوب شی. انواع تکون دادن ها ، کریر گذاشتن ها ، لالایی ها و صداها رو برات درمیاریم تا دل کوچیکت آروم بگیره الهی زود زود خوب شی و من و خودت به آرامش برسیم ...
31 تير 1394

هفته ی 32 بارداری

سلام بهار خوشگلم سلام نخودچی من . سلام مامانی. الان که دارم برات مینویسم لحظه شماری می کنم برای دیدنت . میدونم بعدا دلم برای تکونهات خیلی تنگ میشه این هفته های باقی مونده رو فقط به عشق تکون هات سپری می کنم. عزیزم چند ماهه خواب ندارم و شبها بخاطر شما از ساعت 2 بامداد تا صبح بیدارم. مامانی هفته ی 30 بودم که دکتر بهم آمپول بتامازون برای ریه ی کوچولوی شما داد و من یک هفته ی تمام اشک ریختم که تکون های شما کم شده . هرچند خیالم یه جورایی راحت شد از وقتی این آمپول ها رو زدم. عزیزم احتمالا هفته ی 34 من و شما و بابا محسن بریم سونوگرافی و بتونم روی ماهتو ببینم. فرشته ی کوچولوم برای من و بابایی و خودت دعا کن که این هفته های باقی مونده رو به آرومی و ...
8 ارديبهشت 1394

سونوی آنومالی

سلام پرنسس خوشگل ما، امروز صبح 6 بهمن 1393 با بابا محسن رفتیم سونوگرافی قصر، دکتر شاهین دریارام. ایشون بی نهایت مهربون و دقیق بودن و همین که دستگاه رو گذاشتند روی شکم مامانی گفتند که دخترتون خداروشکر حالش خوبه و من و بابا بهم نگاه کردیم که شما دخمل قشنگ مایی و تا این لحظه نمی دونستیم. و آقای دکتر گفتند خدارو شکر وضعیت شما خوبه. فقط مامان چرا سرت اومده پایین ؟ من نمیخوام طبیعی زایمان کنما از الان شما وضعیتت رو اوکی کردی من و بابا نیومده عاشقتیم و دوستت داریم. خوب که هستی عزیز دلم از صبح کلی کمپوت و آبمیوه و کاکایو و کیک شکلاتی خوردم که حرکت کنی و شما هم الحق که خوب بودی مرسیییی دخترم سی دی سونوگرافی شما رو گرفتیم تا برات یادگاری بمونه ...
6 بهمن 1393

سونوی هفته ی 16

سلام عزیزم. امروز 15 دی ماه 1393 .خوب من و بابایی رو گذاشتی سرکار صبح رفتیم سونوگرافی و بعد از 2 ساعت و نیم نوبتمون شد و کلی از دیشب ذوق داشتیم نشون بدی خودتو و بگی دخملی یا پسمل اما شما خواب بودی و حرکت نکردی فقط یبار دست تو آوردی بالا و انگار نه انگار من و بابا چشم انتظاریم. دکتر بنده خدا بخاطر ما همه کار کرد اما شما پاهات بسته و رو هم بود و خواب خواب و حتی بعد 20 دقیقه و یه عالمه کاکایو خوردن بیدار نشدی. مامانی منتظریم تا سونوی آنومالی. امیدواریم دیگه اون موقع خجالت و بذاری کنار و خودتو نشون بدی   ...
15 دی 1393

آزمایش غربالگری سه ماهه اول

مامانی چقدر شیطون بودی شما دیروز 15 آذر 1393 من و بابا محسن رفتیم سونوگرافی و آزمایش غربالگری. شما رو تو مانیتور دیدیم خوشگلم. من و بابایی اشک تو چشمامون جمع شده بود و صدای قلبت هیجان انگیز بود. یه دستت کنار بدنت بود و یه دست دیگه ت روی صورتت بود. مامانی چی کار به صورتت داری آخه چرا این قدر شیطونی صورتت خراب میشه آقای دکتر گفت که وضعیت شما خوبه حالا منتطر نتیجه آزمایش هستیم. خیلی دلمون میخواست بدونیم شما دخملی یا پسمل اما خب دیگه باید فعلا صبر کنیم ...
16 آذر 1393

ضربان قلب

سلام مامانی. امروز 14 آبان 1393 با بابایی رفتیم سونوی قلب. کلی استرس داشتیم و برات نذر کردم که قلب کوچیکت سالم باشه و همه چیز نرمال باشه. خداروشکر که همه چیز خوب بود. خداروشکر که تو دلم اومدی عزیزم
14 آبان 1393